درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان خانه درویشی دختر در کتابخانه دانشگاه
پسر جوانی کنارش اومد و ارام از او پرسید می تونم
ات نمیام همه دانشجویا
ای نشست و مش
کرد وقتی داشت از کتاب خانه خارج
خوندم میدونم کاری کردم خجالت زده بشی پسر بلند
چشمکی زد و گفت منم حقوق می خونم میدونم چطور بی گناه رو گناه کار کنم واقعا حال کردم دمت گرم !!!!!! نظرات شما عزیزان:
سلام سالار چش مایی داش لینکت کردم تو هم خواستی لینک کن بازم منتظرتم
![]() دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:, :: 19:56 :: نويسنده : سالار
![]() ![]() |